داستان حرکت عجیب و بحث برانگیز دکتر مصدق در دادگاه لاهه سال هاست نقل محافل است، شایعه را با هم مرور کنیم:
زمانی که قرار بود دادگاه لاهه برای رسیدگی به دعاوی انگلیس در ماجرای ملی شدن صنعت نفت تشکیل شود، دکتر مصدق با هیات همراه زودتر از موقع به محل رفت. در حالی که پیشاپیش جای نشستن همه ی شرکت کنندگان تعیین شده بود، دکتر مصدق رفت و به نمایندگی هیات ایران روی صندلی نماینده انگلستان نشست.
معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با وجود اینكه پستاندارعظیمالجثهاى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد.
دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگنمىتواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است.
دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مىپرسم.
*داستان واقعی و خیلی زیبا که در پاکستان اتفاق افتاده.خیلی قشنگ و جذاب و عجیبه*
پزشک و جراح مشهور (د. ایشان) روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد، با عجله به فرودگاه رفت..
بعد از پرواز ناگهان اعلان کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه، که باعث از کار افتادن یکی از موتورهای هواپیما شده، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم..
در این بخش مروری می کنیم به چهره زن در آثار شاعران طنزپرداز و آثار ادبی این شاعران را که، به طنز یا به جدّ، خلق کرده اند؛
مورد مطالعه قرار می دهیم.
برخی از شاعران با بیان طنزآمیز خود شخصیت و مقام زن را ستوده اند؛ مانند سیداشرف الدین گیلانی. شعر سیداشرف الدین با صبغه اجتماعی و انتقادی اش، جایگاه ویژه ای در ادبیات مردمی و عامیانه این سرزمین دارد.
زن در شعر نسیم شمال
سید اشرف الدین حسینی گیلانی، متخلص به «نسیم شمال»، در آثار منظوم خود غالبا با دیدی مثبت به شخصیت زن و مسائل زنان پرداخته است. تفکر او در باره زن در عین حال که رنگ روشنفکرانه و غیر تعصبی به خود گرفته است. اما هیچ جا پا را از دایره شرع مقدس فراتر ننهاده است. حتی در مورد تعدد زوجات که او با آن به مخالفت برمی خیزد، قصد او انتقاد از شکل رایج چندزنی و اعتراض به هوس بازی مردان است که بدون رعایت عدالت و تساوی بین زنان اقدام به ازدواج مجدد می کنند. او عواقب نامطلوب چندزنی را گوشزد می کند و توصیه به اکتفا به تک همسری می نماید.
زبان شعری نسیم شمال، زبانی سخت طنزآمیز است. او با این زبان که سخت مورد توجه و استقبال عامه مردم است، به موشکافی مشکلات و مسائل اجتماعی می پردازد:
شاعر با اخلاص ، مدّاح با وفا، مخلص اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام ((حضرت حاج آقاى هاشم زاده اصفهانى )) فرمودند: در اصفهان یک تکیه بانى بود بنام ((میرزا محمد)) که ایشان حالاتى داشت . یک روز به او گفتم براى ماتعریف کن که در این قبرستان چه دیدى ؟
رعضه در تمام مشقت ها با حضرت ابراهیم(ع) همراه بود تا آن که حضرت او را به همسری یکی از فرزندانش درآورد و خدای تعالی فرزندانی به آنها عنایت فرمود که همه بر مسند نبوت و پیامبری قرار گرفتند.
نمرود با دخترش (رعضه) نشسته بودند و منظره آتش انداختن حضرت ابراهیم(ع) را نگاه میکردند.
دختر نمرود بالای بلندی ایستاد تا ماجرا را به خوبی ببیند، دید که ابراهیم(ع) در میان آتش است اما در محوطه آتش، گلستانی ایجاد شده است.
دختر نمرود گفت: ای ابراهیم این چه حالی است که آتش تو را نمیسوزاند؟
“ بــه نــام خــداونــد جــان و خـرد کــزیـن بـرتـر انـدیـشـه بـرنـگـذرد خــداونــد نــام و خــداونـد جـای خـــداونـــد روزی ده رهـــنـــمــای ”
- فردوسی -
به نام خداوند جان و خرد کــزیـن بـرتـر انـدیـشـه بـرنـگـذرد
خــداونــد نــام و خــداونـد جـای خـــداونـــد روزی ده رهـــنـــمــای
خـداونـد کـیـوان و گـردان سـپـهـر فــروزنــده مــاه و نــاهــیــد و مــهـر
ز نـام و نـشـان و گـمـان بـرتـرست نــگــارنــدهٔ بــر شــده پـیـکـرسـت
بــه بــیــنــنــدگــان آفــریــنــنـده را نــبــیــنــی مــرنـجـان دو بـیـنـنـده را
نــیــابــد بــدو نــیــز انــدیــشــه راه کــه او بــرتـر از نـام و از جـایـگـاه
سخن هر چه زین گوهران بگذرد نـــیـــابـــد بــدو راه جــان و خــرد
خــرد گـر سـخـن بـرگـزیـنـد هـمـی هــمـان را گـزیـنـد کـه بـیـنـد هـمـی
ستودن نداند کس او را چو هست مــیـان بـنـدگـی را بـبـایـدت بـسـت
خرد را و جان را همی سنجد اوی در انـدیـشـهٔ سخته کی گنجد اوی
بــدیــن آلــت رای و جــان و زبـان ســتــود آفــریــنــنــده را کـی تـوان
بـه هـسـتـیـش باید که خستو شوی ز گــفــتــار بــیکــار یـکـسـو شـوی
پــرســتـنـده بـاشـی و جـویـنـده راه بـه ژرفـی بـه فـرمـانـش کـردن نگاه
تـــوانـــا بـــود هـــر کـــه دانــا بــود ز دانـــش دل پـــیـــر بـــرنـــا بـــود
از ایـن پـرده بـرتـر سخنگاه نیست ز هـسـتـی مـر انـدیشه را راه نیست
خدا رحمت کند علامه بزرگوار محمد تقی جعفری این فیلسوف بی آلایش را. ایشان خیلی متواضع بودند، یک بار ایشان کتابی تحلیلی فلسفی مینویسند که با استقبال فراوانی در بین علمای حوزه روبرو میشود. طوری که کتاب فروشی اسلامیه در بازار تهران ویترین پشت مغازه اش را یکدست خالی میکند و فقط این کتاب را می گذارد...ایشان یک بار گذری وارد این مغازه میشوند، از مغازه دار میپرسند این کتاب چیست و چگونه است؟ یعنی از کیف و کمیت و قیمت...
مغازه دار که ایشان را نمیشناخته لبخندی میزند و نگاهی به ظاهر ساده و لهجه شیرین علامه می اندازد و میگوید: "حاج آقا اون کتاب سطحش خیلی بالاست به درد شما طلبه ها نمیخوره!"...علامه هم با لبخند تشکر میکنند و بیرون می آیند...
در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح،بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.
عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت:
بی اختیار گریم گرفت…این اولین کتاب داستانی بود که میخوندم ۷ سالم بود
توضیحات : دخترک کبریت فروش نام داستان کوتاهی از نویسنده و شاعر بنام دانمارکی، هانس کریستیان آندرسن است که نخست در دسامبر ۱۸۴۵ به چاپ رسید. این داستان دربارهٔ دخترک کبریتفروش فقیری است که در سرمای منجمدکنندهٔ شب سال نو سعی دارد تا کبریتهایش را به مردمی که مشغول خرید هستند بفروشد اما کسی به او توجهی نمیکند و او که در پایان شب یکه و تنها در خیابان باقیمانده است با روشن کردن تکتک کبریتها و دیدن رویاهایش در نور آنها در گوشهٔ خیابان از سرما جان میسپارد.
امام جعفر صادق (ع) حكايت فرمايد: روزى در مراسم حجّ و طواف كعبه الهى، زنى چون ديگر مسلمان ها مشغول طواف كردن بود، در حالتى كه دستش از آستين عبايش بيرون و نمايان بود، كه ناگاه مرد بوالهوسى - كه او نيز مشغول طواف كعبه الهى بود - چشمش به آن زن افتاد و ديد كه دستش نمايان است، نزديك او آمد و دست خود را بر روى مُچ دست زن كشيد.
در اين لحظه به قدرت خداوند متعال دست مرد - هوس باز - به دست آن زن - بى مبالات - چسبيده شد؛ و هر چه تلاش كردند نتوانستند دست خود را از يكديگر جدا سازند.
افرادى كه در حال طواف بودند، اطراف اين زن و مرد جمع شدند و هركس به نوعى فعاليّت كرد تا شايد دست هاى اين دو نفر را از يكديگر جدا كنند، ولى سودى نبخشيد؛ و در اثر ازدحام جمعّت ، طواف قطع گرديد.
و بعد از آن كه نااميد گشتند، فقهاء و قضات آمدند و هر يك به شكلى نظريّه اى صادر كرد:
بعضى گفتند: بايد دست زن قطع شود؛ چون دستش را ظاهر گردانيده و سبب فساد و گناه شده است و برخى گفتند: بلكه مرد مقصّر است؛ و بايد دست او قطع گردد.
آخوند ملا حسین مراغه ای متخلص به دخیل از شعرای قرن سیزدهم هجری بوده وادبیات نوحه تركی را به حالتی مدوّن و نظام مند درآورد،دخیل به شاعر مقتلنویس معروف است .دخیل مراغه ای بنیانگذار شعر و نوحه ترکی می باشد. دخیل یک مقتل هشت جلدی را به صورت نظم و نثر نوشته است و این مجموعه مشتمل بر وقایع كربلا و بزبان تركی در هشت جلد مكرر در تبریز چاپ شده است. و یك اثر واقعاً ارزشمند برای ارادتمندان اهل بیت می باشد.
اسب سواری، مرد چلاق و افلیجی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست. مرد سوار دلش به حال او سوخت، از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند. مرد چلاق وقتی بر اسب سوار شد، دهنه ی اسب را کشید و گفت: ... اسب را بردم، و با اسب گریخت!
اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد:
تو، تنها اسب را نبردی، جوانمردی را هم بردی!
اسب مال تو؛ اما گوش کن ببین چه می گویم! مرد چلاق اسب را نگه داشت. مرد سوار گفت :
هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی ؛ زیرا می ترسم که دیگر « هیچ سواری » به پیاده ای رحم نکند...
مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروختآن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. مرد آنرا به یکى از بقالى های
شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید.
روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند.
هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود.
او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره
را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.
مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت:
ما ,سنگ ترازونداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه
قرار مى دادیم.
" بهترين ها را در خودتان خواهيد يافت وقتی که در ديگران خوبی بجوييد"
تاريكى شب همه افق را فرا گرفته بود و خاموشى در تمام نقاط حكم مى كرد، هنگام آن رسيده بود كه جانداران در خوابگاههاى خود به استراحت بپردازند و براى مدت محدود چشم از مظاهر طبيعت بپوشند و براى فعاليت روزانه خود تجديد قوا كنند.
********به وبلاگ من خوش آمدید*********
خدایا مرا ببخش / مرا فهمی ده تا فرامین وحکمت هایت را درک کنم/ و مرا فرصتی دیگر برای بهتر بودن ده تا دستهاو زبان تو شوم .
آمین یا رب العالمین