1.یکی دلش به صد دل بنده.. 2.یکی صد دل, به یه دل می بنده..
3.یکی یه دل , به یه دل می بنده و تا اخر پایبنده.. 4.یکی نمی دونه دلش به کی بنده.. 5.یکی هر بار به یکی دل می بنده.. 6.یکی دل می بنده که بخنده.. 7.یکی هم دلش اکبنده , مونده به کی دل ببنده ...
زني از خانه بيرون آمد و سه پيرمرد را با چهره های زیبا جلوي در ديد.
به آنها گفت: « من شما را نمي شناسم ولي فکر مي کنم گرسنه باشيد، بفرمائيد داخل تا چيزي براي خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسيدند:« آيا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاري بيرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمي توانيم وارد شويم منتظر می مانیم.»
عصر وقتي شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را براي او تعريف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائيد داخل.»
زن بيرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمي شويم.»
زن با تعجب پرسيد: « چرا!؟» يکي از پيرمردها به ديگري اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پيرمرد ديگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقيت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنيد که کدام يک از ما وارد خانه شما شويم.»
زن پيش شوهرش برگشت و ماجرا را تعريف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنيم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولي همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقيت را دعوت نکنيم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را مي شنيد، پيشنهاد کرد:« بگذاريد عشق را دعوت کنيم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بيرون رفت و گفت:« کدام يک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقيت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسيد:« شما ديگر چرا مي آييد؟»
پيرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت يا موفقيت را دعوت مي کرديد، بقيه نمي آمدند ولي هرجا که عشق است ثروت و موفقيت هم هست! »
آری... با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آوردید
سرود قشنگ و حماسی کودکانه با صدای زیبای کودکان در مورد شهید «بابا آب داد دیگه شعار ما نیست / بابا خون داد، بابا خون داد / بابا نون داد دیگه شعار ما نیست / بابا جون داد، بابا جون داد»
برای شما عزیزان گرامی چند آهنگ از موسیقی های شمال خراسان (عزیز) را از وب الله مزار انتخاب کرده ام و شما گرامیان جهت دانلود آنها می توانید روی هر مورد کلیک کنید .
اوحدالدین علیبناسحق انوری ابیوردی از گویندگان نامبردار نیمهی دوم قرن ششم هجری قمری در ابیورد که شهرکی بوده از شهرهای خراسان بین نساء و سرخس که به دشت خاوران شهرت داشته است متولد شد
انوری در دوران کودکی و اوایل دوران جوانی به تحصیل در علوم متداول زمان خود پرداخت و در بیشتر علوم از جمله حکمت و ریاضی و نجوم توانست مایه کافی بیندوزد؛ پدرش محمد در همان اوایل عمر وی از دنیا رفت و مال بسیاری را برای بازماندگان خویش بهجای گذاشت. انوری با آنکه در آن وقت بهرهی فراوانی از دانشهای زمان بهدست آورده بود و بر خویشان و اطرافیان خود هم از این جهت برتری داشت، با اینحال وی مردی خوشگذران بود و دیری نکشید که میراث پدر را در اندک زمانی در راه عیش و نوش و خوشگذرانی صرف کرد و مفلس و بیچیز شد. و ناچار شد برای تهیهی وسایل زندگی
********به وبلاگ من خوش آمدید*********
خدایا مرا ببخش / مرا فهمی ده تا فرامین وحکمت هایت را درک کنم/ و مرا فرصتی دیگر برای بهتر بودن ده تا دستهاو زبان تو شوم .
آمین یا رب العالمین