آمار مطالب
آمار کاربران
کاربران آنلاین
آمار بازدید
دوباره قرعه انداختند بازم افتاد بنام همون جوون .
جوون بلافاصله خودش رو به صورت انداخت رو سیم خاردار.
بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوون.
همه رفتن الا پیرمرد.
گفتند: ” بیا! ”
گفت ” نه! شما برید! من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش!
مادرش منتظره!
تقدیمی از وب سایت گنجینه شهدا
کد را وارد نمایید:
عضو شوید
عضویت سریع